حسین، نام من ، شعر من، نشانه ی من
و کربلا سفر سرخ عاشقانه ی من
شکوه شعر من از قامت ابوالفضل است
صدای اصغر خوابیده در ترانه ی من
شروع گشته ام از ظهر سبز عاشورا
فروغ آمده از کربلا به خانه ی من
محرم است چراغی که شعله بر دوشش
عبور می کند از باور زمانه ی من
محرم اس ت نگاهی به رنگ جاری شعر
به رنگ روشن احساس شاعرانه ی من
محرم است که هرگز نمی رود از یاد
برای اشک و غزل می شود بهانه ی من
اى على که جمله عقل ودیده اى ----- شمه اى واگو از آنچه دیده
اى تیغ حلمت جان ما را چاک کرد ----- آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو اى باز عرش خوش شکار ----- تا چه دیدى این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته ----- چشمهاى حاضران بردوخته
راز بگشا اى على مرتضى ----- اى پس سوء القضا حسن القضا
چون تو بابى آن مدینه علم را ----- چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب , بر جویاى باب ----- تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد ----- بارگاه ما له کفوا احد ((1))
هنگامى که آیه (وانذر عشیرتک الاقربین ) ((2)) بر رسول خدا(ص ) نازل گردید, آن حضرت مرا به حضور طلبید وفرمود: عـلى ! از من خواسته شده که بستگانم را به پرستش خداى یکتا دعوت کنم واز عذاب الهى برحذر دارم . از طـرفـى , مـى دانم که اگر این ماموریت را با آنان در میان بگذارم پاسخ ناگوارى دریافت مى کنم . به این جهت در انتظار فرصتى مناسب دم فرو بستم تااینکه جبرئیل فرود آمد وگفت : اى مـحـمـد! اگـر مـامـوریت خود را انجام ندهى به عذاب الهى مبتلا خواهى شد (اکنون از تو مى خواهم که مقدمات آن را فراهم کنى ) براى این کار یک صاع طعام (تقریبا سه کیلو گندم ) تهیه کـن وبـا افـزودن یـک ران گوسفند بر آن غذایى طبخ کن وقدحى نیز ازشیر پر کن , آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ایشان گفتگو کنم وماموریت خویش را به آنها ابلاغ نمایم .ادامه مطلب...
زین واژگون ، خورشید غرقه به خون . . . ”
شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی
فانا السبط الذی من غیر جرم قتلونی و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی
لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی
ترجمه اشعار بالا :
شیعیان من هنگامی که آب گوارا نوشیدید مرایادکنید
ویاهنگامی که از غریبی یاشهیدی(خبری)شنیدید، برمن ندبه نمائید
من، نواده(پیامبر) هستم که مرا بی گناه کشتند
وپس از آن از روی عمد، مرا پایمال خیل اسبان نمودند
ای کاش ، همگی در روز عاشورا بودید ومی نگریستید
که چگونه برای کودک خردسالم ، مطالبة آب نمودم وآنان سرباززدند
مردی به امام حسین (علیه السلام) گفت: من خدای را معصیت میکنم و از هیچ گناهی رویگردان نیستم. مرا نصیحتی کن تا از آن بهره گیرم. امام فرمود: پنج چیز را در نظر بگیر و هر گناهی که خواستی انجام بده، سپس آنها را چنین بر شمرد:
از روزی خدا مخور و هر گناهی که خواستی انجام بده.
مرد گفت: پس چه بخورم؟ هر چه در هستی هست از آن خداست!
امام فرمود: از ملک خدای بیرون رو و هر چقدر خواستی گناه کن.
مرد گفت: این یکی از آن دشوارتر است، هر کجا روم ملک خداست.
امام فرمود: جایی برو که خداوند تو را نبیند، آنگاه هر گناهی خواستی مرتکب شو.
مرد گفت: مگر جایی هست که از خدا پنهان بماند؟
امام فرمود: وقتی فرشته مرگ به سراغت میآید تا جانت را بگیرد او را رد کن و هر گناهی خواستی مرتکب شو و پنجم اینکه وقتی خواستند تو را به دوزخ ببرند وارد مشو و هر چقدر خواستی گناه کن. مرد عرض کرد: مرا کافی است ای فرزند رسول خدا. دیگر از این پس هرگز کاری که خدا نپسندد انجام نخواهم داد.
« برگرفته از کتاب خلاصهای از زندگینامه امام حسین (علیه السلام)، تالیف سید هاشم رسولی محلاتی، صفحه 308 »
گفتم سلام بر تو ای منـــــــــجی سلامت
گفتــا سلام گفتی, ازما ببین کرامــــــــت
گفتم که تاتــــــوهستی بی غم بود دل من
گفتــا همیشه هستم, باما بکن رفاقـــــــت
گفتم که ای گل من, من راتو یار خود دان
گفتـااگر بخواهی یارت شوم به طاعــــــت
گفتم که عاشقــانت دائم چگونه باشــــند؟
گفتــــا به بنــــــدگی ویادآور قیامـــــــــت
گفتــم چگونه از بد, خود را جدا ســــازم؟
گفتا بیــــا به سویم, از بد کنم رهایـــــــت
گفتـــم چگونه دانم بیراه وراه چون است؟
گفتــا بیا به سویم, من می کنم هدایـــــــت
گـــر تو قرار دادی ما را نمونه خــــــــود
آن گـه بدان که فردا, مامی کنیم شفاعـــت